چادر گلدار
ریحانه همدانی: از بین چادرهایی که آنجا بود، یکی را با اکراه برداشت. زمینهاش سورمهای بود با گلهای ریز آبی. چادر را که باز کرد و روی سرش انداخت، انگار عطر گلهایش در فضا پیچید.
یک شال سرمهای رنگ را شل و ول انداخته بود روی سرش، موهایش بیرون بود اما نه خیلی. نزدیک در ورودی حرم که رسید، شالش را کمی جلوتر کشید و وارد شد. از بین چادرهایی که آنجا بود، یکی را با اکراه برداشت. زمینهاش سورمهای بود با گلهای ریز آبی. چادر را که باز کرد و روی سرش انداخت، انگار عطر گلهایش در فضا پیچید.
درست بلد نبود چادر را روی سرش نگه دارد ولی حس خوبی داشت با آن، روبروی ضریح ایستاد. تمام حرفهایش را زد، بعد یک نفس عمیق کشید و حسابی سبک شد.
وقتی میخواست چادر را پس بدهد، نگاهش پر از التماس بود. گفت: “میشه این چادر مال من باشه!؟”
انتهای پیام/.